ابرک شلوار‌پوش

روزنوشته‌های سجاد صاحبان‌زند

ابرک شلوار‌پوش

روزنوشته‌های سجاد صاحبان‌زند

چرا علی های ناهمگون سرخ ها هوای هوادرانشان را ندارند؟

(یا چرا به علی کریمی فرصت خداحافظی با پیراهن سرخ داده نشد؟)


من یک پرسپولیسی نیستم، اما یکسال پرسپولیسی بودم آن هم روزهایی که هنوز مدرسه نمی رفتم. یاد می آید جنگندگی عبدالعلی چنگیز، تکنیک رضا احدی و بهتاش فریبا، بازی خوب مجید نامجو مطلق، شاهین و شاهرخ بیانی و خیلی های دیگر من را طرفدار استقلال کرد. حالا در اینجا نمی خواهم یاد خاطرات کنم، فقط خواستم بگویم به عنوان یک استقلالی می خواهم درباره یک بازیکن پرسپولیسی بنویسم: اسطوره سرخ ها، مردی به نام علی کریمی. اما پیش از این چیزی بنویسم، باید تاکید کنم که من هیچ وقت این بازیکن را دوست نداشتم، نه آن روزهایی که دستبند سبز بر دست بست و نه روزهای دیگر. و در این یادداشت کوتاه نمی خواهم نه نقدی از علی کریمی کنم و نه حمایتی از او.

با این توصیف از خودتان می پرسید قرار است درباره چه بنویسم. اگر نگاهی دیگر به تیتر انتخابی ام داشته باشید، خواهید دید که قرار است درباره "علی" های نامتناجس سرخ ها بنویسم و طرفدارهایی که گوشت قربانی این حسادت های بچگانه می شوند. آن چه می خواهم بگوم، ربطی به استفلالی یا پرسپولیسی بودنم ندارند، به نیمه روزنامه نگاریم برمی گردد و این که همیشه دوست داشته ام، شرایط خوبی برای مردم کشورم برقرار باشد و پرسپولیسی ها هم از همین مردمند. 

پرسپولیس دست کم سه علی مشهور دارد، علی پروین، علی دایی و علی کریمی. هر کدام از این علی ها، جدای از تعصب تیمی که به استقلال دارم، خدمات بزرگی را برای ورزش کشور انجام داده اند و باور کنید نمی توان گفت کدام شان بیشتر یا کمتر برای تیم های ملی مفید بوده اند. نمی خواهم و جایش نیست این افتخارات را نام ببرم که همگان بیشتر از من می دانند. آن چه مهم است، حسادت کودکانه ای است که میان این سه شخصیت بزرگ فوتبالی وجود دارد. کافی است نگاهی به جدال این چهره ها با هم داشته باشیم. آخرین جدال علی دایی و علی پروین به سال گذشته بر می گردد و همگان دیدند که همین جدال کودکانه، قهرمانی احتمالی را از سرخ ها گرفت. 

جدال میان علی کریمی و علی دایی هم همیشه وجود داشته است و اگر نبود این حسادت کودکانه، علی کریمی می توانست امسال به تیم محبوب اش بیاید و در پایان فصل، با خیر و خوشی از فوتبال حرفه ای خداحافظی کند. آیا این تقاضای زیادی است که بازیکنی با این همه تعصب از تیمش داشته باشد؟ آیا علی دایی نمی توانست کریمی را به پرسپولیس بیاورد و در بدترین شرایط او را تحمل کند تا به عنوان یک اسطوره سرخ، خداحافظی ای در شان اش برای او برگزار شود؟ 

همگان می دانند که علی کریمی هرچند از فوتبال خداحافظی کرد، اما هنوز توان بازی داشت. دست کم او یک بازیکن با تجربه بود که می توانست در بسیاری از بازی های بزرگ، تجربه اش را در اختیار تیم محبوبش بگذارد. 

واقعا دلم گرفتم وقتی دریافتم علی کریمی، نتوانست کمترین خواسته اش را برآورده کند؛ خداحافظی از فوتبال حرفه ای با پیراهن تیمی که دوستش داشت و با خودم می گویم کاش حسادت و کودکانه، این فرصت را از علی کریمی نمی گرفت.دلم برای مظلومیت کریمی سوخت. بیچاره علی کریمی، بیچاره طرفدارهای فوتبال.

آیا مهرجویی دارد تمام می شود؟

نسل من به مدیون فیلساز بزرگی همچون داریوش مهرجویی است. سال هایی که ما هنوز دوره نوجوانی مان را تمام نکرده بوده و به قولی در ابتدای تین‌ایجری مان بودیم، «هامون» به نمایش در آمد و آن قدر ما را تحت تاثیر قرار داد که بعد از آن همه مان یک جلد کتاب «ابراهیم در آتش» را در کیف گذاشتیم و با هر زحمتی که شده، «آسیا در برابر غرب» داریوش شایگان را خواندیم. آشنایی نسل من با نویسنده بزرگ همچون سلینجر هم مدیون داریوش مهرجویی است، چه زمانی که اسم کتاب «فرانی و زویی» اش در فیلم «هامون» عنوان شد و چه زمانی که فیلم «پری» را بر اساس داستانی از این نویسنده بزرگ ساخت.

از این ها گذشته، سینمای ایران و حتی ادبیات ما به نوعی مدیون داریوش مهرجویی است. او با اقتباس از رمان «عزاداران بیل»( نوشته ای از غلامحسین ساعدی)، به نوعی ادبیات معاصر را بازتولید کرد و از سویی به فیلم خودش اعتبار داد. «گاو» در کنار «قیصر»، موج نوی سینمای ایران شد تا کلاه مخملی های سینما، گنج قارونی ها و بسیاری از فیلم های پریوش . مهوشی، به حاشیه بروند. «خداحافظ رفیق»، «تنگنا»،«عمو سیبلو»، «یزدگرد سوم»،«ستارخان» و «تنگسیر» فیلم هایی بودند که اگر «گاو» یا «قیصر» ساخته نمی شد، شاید هرگز ساخته نمی شدند. البته با تکرار و تاکید به قید شاید.

اما در سال های اخیر، داریوش مهرجویی همچون بسیاری از بزرگان سینما و ادبیات ما، سیر نزولی داشته است. کافی است شما «چه خوبه برگشتی» را با «سارا»،«هامون» و حتی «مهمان مامان» مقایسه کنید. حتی نیازی نیست از فیلم های ماندگاری همچون «آقای هالو»،«دایره مینا»و«پستچی» یاد کنیم.

این شرایط برای مسعمود کیمیایی، حتی با شدت بیشتری جریان دارد. کارگردانی که فیلم هایی همچون «قیصر»،«رضا موتوری»،«گوزن ها» و «دندان مار» را می ساخت، این سال ها «رئیس» و«جرم» می سازد. آیا مهرجویی و کیمیایی پیر شده اند؟ آیا آن ها حرف برای گفتن ندارند؟ آیا این یک مساله فراگیر است که بزرگان سینمای ما رو به پایان هستند؟

روحانی برنده شد، زنده باد عارف

 توضیح: این یادداشت با کمی اصلاحات همین هفته در نشریه چلچراغ منتشر شده است.

حسن روحانی برنده انتخابات شد، اما رای های او، بیشتر از آن که متوجه خودش باشد، رای اعتماد مردم به اصلاحات بود. روحانی با همه توانایی هایی که در وجودش هست و مدیریتی که دارد، مدیون جریانی است که مردم آن را دوست دارند و ثابت کرده اند همیشه از آن حمایت می کنند. مردم همیشه جریان هایی را که دنبال آرامش اند و ثبات را می خواهند دوست دارند. با این همه آن ها انتظاراتی هم دارند و به همین دلیل فکر می کنم که کار دکتر حسن روحانی تازه شروع شده. درست است که او پیروز یازدهمین دوره ریاست جمهوری شده، اما کار بزرگترش پیش روست.  

روحانی اگر بی تجربه باشد با دشواری های زیادی روبرو خواهد شد.او نباید کارها را از نقطه صفر شروع کند، بلکه باید جایی بایستد که هشت سال پیش دولت اصلاحات روی آن ایستاده بود. او باید از تجربه هشت ساله دولت اصلاحات استفاده کند و فضایی بسازد که در نهایت به انتخابات سال 84 منجر نشود. از این سو مردم نشان داده اند که قدر اصلاح طلبان را می دانند و دیگر از انتقادهایی که در دوران ریاست جمهوری خاتمی می کردند، کمتر سراغی پیدا می شود.  

حسن روحانی توانست بار دیگر جریان اصلاح طلبی را زنده کند و از این بابت از او متشکریم. او بار دیگر مردم ایران را متحد کرد و نشان داد که با میانه روی، می توان حضور داشت و حتی منتقد هم بود. با این همه او تنها نبود. محمدرضا عارف، نقش بزرگی در موفقیت روحانی داشت. او چه زمانی که در مناظرات حضور داشت و با کلام متین اش حرف می زد و چه زمانی که به نفع روحانی( بخوانیم به نفع مردم و اصلاحات، چرا که روحانی نماینده این دو بود) کنار رفت، مهم بود. عارف در حالی از نامزدی ریاست جمهوری استعفا داد که مطابق بعضی از نظر سنجی ها، حتی می توانست رای نخست را داشته باشد. اما او کنار رفت تا نشان دهد جریان اصلاحات بیش از آن که چشم به قدرت داشته باشد، به فکر مردم است و جدا از همه شعارهای پوپولیستی  دهان پرکن، به معاش خلق خدا بیشتر می اندیشد. نقش دیگر کسانی که پشت روحانی ایستادند، جای خودش و گفتنش تکرار مکرر است. 

روحانی دست کم جهارسال در مهمترین مسند اجرایی کشور قرار می گیرد و این فرصت خوبی است تا جواب اعتماد مردم را بدهیم. این فرصت خوبی است تا نشان دهیم شهروند درجه دو، در کشوری که می خواهد مردم سالار باشد، معنایی ندارد.

بعد از خدمات فراوان/ روس ها فیلمخانه ملی ایران را اصلاح می کنند

روس ها که در طول چند صد سال اخیر خدمات فراوانی را به تمدن، تاریخ، علم و فرهنگ ایران کرده اند، می خواهند در اقدامی دلسوزانه فیلم های آرشیو فیلمخانه ملی ایران را هم اصلاح کنند.
به گزارش خبرنگار بی مزد و مواجب خبرگزاری مجوز دار «من کاره ای نیستم به خدا»، مدیر مُس فیلم دیداری را جواد شمقدری داشت. در این دیدار فیلمساز برجسته ایرانی از مس فیلم و مسایل آن جا دیدن کرد که بنا بر گزارش های رسیده به جز چند مشت دوربین کهنه و فیلم های زهوار در رفته، انگار چیز دیگری نبودند. البته در این بازدید از نحوه استقرار سیستم دیجیتال در فرآیند تولید و نمایش و به کارگیری ابزارهای اسکنر و پرینتر و پروژکتورهای نمایش دیجیتال و سرور مرکزی که همه فعالیت‌های دیجیتالی فیلمسازی را پشتیبانی می‌کند مورد توجه قرار گرفت.
روسیه یکی از کشورهای فوق پیشرفته در عرصه فناوری دیجیتال به حساب می آید و گزارش شده که خود دختر مدیر مس فیلم، یک لپ تاپ شخصی دارد که هفته ای یک بار با آن ایمیل اش را چک می کند. البته دختر مدیر مُس فیلم در این دیدار حضور نداشت و کسی دقیقا نمی داند که او کجا بوده است.
در این دیدار در مورد ساخت شهرک سینمایی در ایران هیچ صحبتی نشد. اما شاهدان غیر عینی گزارش دادند که مدیر مس فیلم توی دل خودش می گفته:« قول می دهم شهرک سینمایی دیجیتال را ظرف کمتر از دویست سال و با صرف هزینه هایی کمتر از 900 میلیارد دلار به پایان برسانم. ممکن است آن موقع سینما کلا تعطیل شده باشد و بتوان به عنوان موزه از این شهرک استفاده کرد، البته اگر دنیا به پایان نرسد یا چرنوبیل 2 رخ ندهد.»
پیش از این نیز ایران و روسیه مذاکرات مهمی با هم در طول تاریخ داشته اند که از جمله مهمترین آن ها می توان به ترکمن چای و گلستان اشاره کرد.

زلزله سیستان، انفجار بوستون و ماجرای شب نخوابی من

تمام دیشب بیدار بودم . حس می کردم انرژی عجیبی زیر پاهایم وجود دارد. به نگار گفتم احتمالا فردا اتفاق های عجیبی می افتد. پیش خودم گفتم که حتما فردا زلزله می آید. بعد از این که هفته پیش در بوشهر، زمین زیر پای هموطنانم لرزید و درباره پروژه هارپ خواندم، حس عجیبی نسبت به دنیا دارم. مدام در انتظارم که این جا در تهران هم اتفاقی بیافتد. اصلا همیشه پیش از آن که فکر منی اتفاق می افتد.

از ساعت 6 صبح چنان بیدارم که انگار همین الان از غار اصحاب کهف آمده ام بیرون. فکر نکنید خودم را از خوبان می دانم و از این چیزها. با بر و بچز که حرف می زدم، آن ها هم خوابشان نبرده بود دیشب. اصلا این دیشب ما خیلی عجیب بود. صبح از انفجار بمب های بوستون خواندم. تهران هشت و نیم ساعت با این شهر اختلاف زمانی دارد و به نظرم زمانی که من خوابم نمی برده، احتمالا آن حمام خون راه انداخته بودند.
ساعت 4 بعد از ظهر هم که مطابق هر روز در سایت ها می چرخیدم، ماجرای زلزله استان سیستان را خواندم.
این روزها خیلی عجیب است. احتمالا این که تاریخ امسال به پایان برسد کمتر از سال گذشته نیست. اگر مایاها فقط یک سال اشتباه کرده باشند... برای مردمی که سقف خانه هایشان نابود شد و برای کسانی که اعضای خانوده شان را در بوستون از دست دادند ، یا آسیب جدی دیدند، متاسفم. امیدوارم اتفاق هایی از این دست، دیگر برای هیچ انسانی روی ندهد.